سلام می‌کنیم بر محرمش که از کودکی تا اکنون یادش ما را رهــــا نمی‌کند.

سلام می کنیم بر حسین(ع) از دل تاریکی های شب های عاشورای کودکی مان تاکنون که عشقش اسیرمان کرده است.

سلام می کنیم و بر غربت و قرابت حسین(ع) از مدینه تا کربلا.

سلام می کنیم بر حال و هوای محرم که با همه فرق می کند.

سلام بر شه مظلوم عالم.

سلام بر دل های شوریده از عشق حسین(ع).

سلام بر نواهای دل انگیز یا حسین(ع).

سلام بر سینه های سوخته از عشق حسین(ع).

سلام بر لبِ تشنه ی حسین(ع)، که تشنه ی آب نبود، تشنه ی لبیک بود.

سلام بر شبی که حسین(ع) وداع کرد با آن هایی که مرگ را واهمه داشتند.

سلام بر عزاداران حسین(ع)که راه او، هم عزادار می خواهد و هم پیرو.

و ما عزای حسین (ع) را برای لبیک به ندای «هل من ناصر ینصُرُنی» ابا عبدالله است که برپا می کنیم.

جوشش خون حسین(ع) در نینوا شیعیانت را به خروش می آورد. مرگ سرخ تو آینده ی سیاه بشریّت را، عاشقانت را، شیعیانت را سفید کرد.

تو زاده ی عشقی، و خوب هم هنر خوب زیستن را و خوب مردن را به عاشقانت آموختی.

رستگاری دو عالم را در عشق به تو یافتیم و این عشق ما را از تن دادن به هر ذلتی دور می دارد.

حداقلش همین است که محرمت، عاشورایت و پرچم های سیاه و سرخ که می آید، وداع می کنیم با هر چه پلیدی است که ما را گرفتار خود کرده است. محرم فرصتی است از عشق او سیراب شویم، رذالت ها را کناری بگذاریم، چند صباحی آدمیت را تجربه کنیم که تو خواهان آن بودی.

و تو هر سال که محرم می شود، زنده می شوی تا همان فریاد را سر دهی که آیا کسی هست مرا یاری کند؟

و آنگاه که ظهر عاشورا می رسد نظاره می کنی که لبیک گویان کم شده اند یا زیاد؟! و باز شهید می شوی تا دل خون تو، دل های جا مانده از قافله را بسوزاند...

شیعه ی حسین(ع) بودن را اگر می خواهیم، باید آن گونه زندگی کردن و این گونه مرگ را برگزینیم. به این آگاهی که رسیدیم همه ی روزها عاشورا ست و همه ی زمین ها کربلاست.

حسینی زیستن، حسینی به دیدار معبود و معشوق شتافتن، راهش همین است.

رسم دنیاست. همیشه حق عاشق این بوده است. این عاشق کشی تا قیام منتقم پا برجاست. حسین همیشه تاریخ را سیراب کرد.

این سیراب شدن از برای همه نیست بلکه:

"عشق" می خواهد و لــبـیــک...

 

 

اندکی تامل....

 

پیامبر اکرم (ص) می فرمایند:

هرکس صدای ناله ی مسلمانی را بشنود و کمک نکند مسلمان نیست ...

 

 

 

عرفه؛ روزي بسان شب قدر

                            

 

فرا رسیدن روز عرفه و عید سعید قربان بر تمامی مسلمانان جهان مبارک باد.

عرفه؛ روزي بسان شب قدر
عرفه؛ تنها اميد بخشايش

عرفات، نام منطقه وسيعى است ‏با مساحت ‏حدود 18 كيلومتر مربع در شرق مكه معظمه، اندكى متمايل به جنوب كه در ميان راه طائف و مكه قرار گرفته است. زائران بيت‏الله الحرام در روز عرفه - نهم ذى الحجه - از ظهر تا غروب در اين منطقه حضور دارند. در روايتي آمده است كه آدم و حوا (ع) پس از هبوط از بهشت و آمدن به كره خاكى، در اين سرزمين همديگر را يافتند و به همين دليل، اين منطقه «عرفات‏» و اين روز«عرفه » نام گرفته است.(1)

عرفه، از عيدهاى بزرگ است، هر چند عيد ناميده نشده است و روزى است كه حق تعالى بندگان خويش را به عبادت و اطاعت ‏خود دعوت كرده، سفره جود و احسان خود را براى آنها گسترده است. شيطان در اين روز، از همه اوقات خوارتر و حقيرتر و خشمناك ‏تر است .

روايت ‏شده كه حضرت زين ‏العابدين عليه السلام در روز عرفه صداى فقيرى را شنيد كه از مردم كمك مى‏خواست . حضرت فرمود: واى بر تو! آيا دست نياز به سوى غير خدا دراز مى‏كنى؛ در حالى كه اميد مى‏رود در اين روز بچه هايى كه در شكم مادر هستند، مورد فضل و لطف الهى قرار گيرند و سعادتمند گردند؟(2)

در روايتى از حضرت صادق عليه السلام آمده است: « كسى كه در ماه رمضان آمرزيده نگردد تا رمضان آينده آمرزيده نمى‏گردد؛ مگر اين كه روز عرفه را درك كند.»(3) به عبارت ديگر تنها اميد کساني که در ماه رمضان بخشيده نشده اند؛ روز عرفه مي باشد.

بهترين عمل در روز عرفه دعا است و در ميان روزهاى سال، اين روز براى دعا امتياز ويژه اى دارد. با توجه به ايام سال و مناسبت هاي مختلف در مي يابيم که براي دعا و مناجات هميشه شب، مورد نظر حضرت باريتعالي بوده است، مثل شب هاي قدر، شب نيمه شعبان و... و تنها روزي را که براي مناجات همگاني معرفي کرده اند؛ روز عرفه مي باشد.

روز عرفه داراى دعاهاى فراوانى است؛ ولى در اين ميان، دعاى عرفه امام حسين عليه السلام داراى جايگاه ممتاز و ويژه است و در واقع، ناب ‏ترين و عميق‏ ترين معارف الهى و توحيدى در اين دعا، بر زبان سالار شهيدان عليه السلام جارى گشته است.

امام حسين عليه السلام در آخرين عرفه عمر خود، عصر روز عرفه با گروهى از خاندان و فرزندان و شيعيان، با نهايت ‏خاكسارى و خشوع از خيمه بيرون آمدند و در جانب چپ كوه ايستادند . امام (ع) چهره مبارك خود را به سوى كعبه گردانيد مانند مسكين نيازمندى كه غذا مى‏طلبد، دست‏ها را برابر صورت خود گرفت و دعايش را چنين آغاز كرد:

«الحمدلله الذى ليس لقضائه دافع ولا لعطائه مانع ولا كصنعه صانع و هو الجواد الواسع؛ سپاس خداوندى را سزاست كه چيزى قضايش را دور نمى‏سازد و از عطا و بخشش او جلوگيرى نمى‏كند و هيچ آفريننده اى آفرينش او را ندارد و او سخاوتمندى بى‏انتهاست.»

حضرت (ع) سپس به بيان گوشه اى از نعمت‏هاى بى پايان خداوند كه انسان را در تمام مراحل رشد و تكامل در برگرفته، مى‏پردازد و مهربانى مادران و دايه ها و مواظبت و پرستارى و دل ‏سوزى آنان را از الطاف و عنايت‏هاى خداوند مى‏شمرد؛ سپس به لزوم شكر نعمت‏هاى الهى اشاره مى‏كند و خود را از اداى يك شكر نيز عاجز و ناتوان مى‏بيند .

هر فرازى از اين دعا، دريچه اى از نور و توحيد و عشق و محبت‏ به خداوند را به سوى دل انسان مى‏گشايد و عبارات دعا و محتواى آن، نشان مى‏دهد كه امام حسين عليه السلام در حال اين دعا دائم از خود و عالم غافل گشته، تمام جهان را به يك سو نهاده، با همه وجود حضور خداوند و احاطه و اشراف او به همه ذرات هستى و نفوذ علم و قدرت و حيات او را بر تك تك ذرات و موجودات عالم مشاهده مى‏نمايد و آن چه را كه ديده، بر زبان آورده است .

امام حسين عليه السلام مى‏خواهد با اين نيايش، انسان و خدا را بشناساند و نزديكى آن را به هم بنمايد . او با اين نيايش، منطقى‏ترين و واقعى‏ترين رابطه انسان با خداوند را توضيح مى‏دهد .

دعاى عرفه سيدالشهدا (ع) سراسر نور و عرفان پروردگار است و آميزه اى از شور و عشق و محبت و معرفت ‏به ذات پاك خداوند است . در فرازهاى اين دعا، امام حسين (ع) با خداوند چنين عاشقانه زمزمه مى‏كند:

خداوندا! اجازه فرما تا دمى چند در برابرت به زانو درافتم و قطراتى از اقيانوس جان، نثار بارگاهت نمايم . خيال دورى راه تا درگاه جمالت ‏خسته و فرسوده ام كرده است:

از گل آدم شنيدم بوى تو
ره ها پيموده ام تا كوى تو

خدايا! موجوداتى كه در هستى خود نيازمند تو هستند، چگونه مى‏توانند راهنماى من به سوى تو باشند؟

پروردگارا! آيا حقيقتى غير از تو آن روشنايى را دارد كه بتواند تو را بر من آشكار سازد؟ كى از نظر، غايب و پنهان بوده اى كه نيازمند راهنمايى به سوى خود باشى و چه وقت از من دور بوده اى تا نمودهاى جهان مرا به تو برساند؟

همه عالم به نور توست پيدا          
                كجا گردى تو از عالم هويدا؟

خدايا! روشنايى جمال و جلالت در جهان هستى آشكارتر از هر چيز است و وجود تو خفا و پوشيدگى ندارد تا چراغى سر راه بگيرم و بارگاه ربوبى تو را جست و جو نمايم و يا دليلى را راهنماى خود به سوى تو قرار دهم؛ چون فروزنده چراغ تو و سازنده دليل و راهنما، تويى .

خداى من! چشمى كه تو را بر خود نگهبان و مراقب نبيند، كور و فرو بسته باد و بنده اى كه از متاع محبت تو بى بهره باشد، سرمايه باخته و ورشكسته باد .

ديده اى كان چهره روشن نبيند كور باد    
             خاطرى كز توست ‏خالى، تيره و بى نور باد

امام حسين عليه السلام با اين دعا، روحى تازه به كالبد عرفات دميد و اين نغمه خوش آسمانى و آواى دل‏انگيز ملكوتى را تا ابد در سينه سيناى عرفات به يادگار گذاشت .

از صداى سخن عشق نديدم خوش‏تر
يادگارى كه در اين گنبد دوار بماند

صحراى عرفات كالبد و جسم امام حسين عليه السلام روح آن است و به همين دليل حق تعالى، در روز عرفه پيش از آن كه به اهل موقف عرفات نظر لطف نمايد، به زائران قبر پاك حسين عليه السلام(4) نظر رحمت مى‏افكند .(5)


پى نوشت ها:
1 . رسول جعفريان، آثار اسلامى مكه و مدينه، نشر مشعر .

2 . مفاتيح الجنان، اعمال روز عرفه .

3 . همان، فضيلت ماه مبارك رمضان .

4 . مفاتيح الجنان، زيارت امام حسين (ع) در روز عرفه .

5 . در اين مقاله از كتاب نيايش حسين (ع) تالیف علامه فقيد محمدتقى جعفرى، استفاده فراوان شده است

 

به درخواست دوست عزیزم

چهل حديث اخلاقي از امام رضا عليه السلام : 1- سه ويژگى برجسته مؤمن لا يَكُونُ الْمُؤْمِنُ مُؤْمِنًا حَتّى تَكُونَ فيهِ ثَلاثُ خِصال:1ـ سُنَّةٌ مِنْ رَبِّهِ. 2ـ وَ سُنَّةٌ مِنْ نَبِيِّهِ. 3ـ وَ سُنَّةٌ مِنْ وَلِيِّهِ. فَأَمَّا السُّنَّةُ مِنْ رَبِّهِ فَكِتْمانُ سِرِّهِ. وَ أَمَّا السُّنَّةُ مِنْ نَبِيِّهِ فَمُداراةُ النّاسِ. وَ أَمَّا السُّنَّةُ مِنْ وَلِيِّهِ فَالصَّبْرُ فِى الْبَأْساءِ وَ الضَّرّاءِ. مؤمن، مؤمن واقعى نيست، مگر آن كه سه خصلت در او باشد:سنّتى از پروردگارش و سنّتى از پيامبرش و سنّتى از امامش. امّا سنّت پروردگارش، پوشاندن راز خود است،امّا سنّت پيغمبرش، مدارا و نرم رفتارى با مردم است،امّا سنّت امامش، صبر كردن در زمان تنگدستى و پريشان حالى است. 2- پاداش نيكى پنهانى و سزاى افشا كننده بدى « أَلْمُسْتَتِرُ بِالْحَسَنَةِ يَعْدِلُ سَبْعينَ حَسَنَةً، وَ الْمُذيعُ بِالسَّيِّئَةِ مَخْذُولٌ، وَالْمُسْتَتِرُ بِالسَّيِّئَةِ مَغْفُورٌ لَهُ ». پنهان كننده كار نيك [پاداشش] برابر هفتاد حسنه است، و آشكاركننده كار بد سرافكنده است، و پنهان كننده كار بد آمرزيده است. 3- نظافت « مِنْ أَخْلاقِ الأَنْبِياءِ التَّنَظُّفُ ». از اخلاق پيامبران، نظافت و پاكيزگى است. 4- امين و اميننما « لَمْ يَخُنْكَ الاَْمينُ وَ لكِنِ ائْتَمَنْتَ الْخائِنَ ». امين به تو خيانت نكرده [و نمىكند] و ليكن [تو] خائن را امين تصوّر نموده اى. 5- مقام برادر بزرگتر « أَلاَْخُ الاَْكْبَرُ بِمَنْزِلَةِ الاَْبِ ». برادر بزرگتر به منزله پدر است. 6- دوست و دشمن هر كس « صَديقُ كُلِّ امْرِء عَقْلُهُ وَ عَدُوُّهُ جَهْلُهُ ». دوست هر كس عقل او، و دشمنش جهل اوست. 7- نام بردن با احترام « إِذا ذَكَرْتَ الرَّجُلَ وَهُوَ حاضِرٌ فَكَنِّهِ، وَ إِذا كَانَ غائِباً فَسَمِّه ». چون شخص حاضرى را نام برى [براى احترام] كنيه او را بگو و اگر غائب باشد نامش را بگو. 8- بدى قيل و قال « إِنَّ اللّهَ يُبْغِضُ الْقيلَ وَ الْقالَ وَ إضاعَةَ الْمالِ وَ كَثْرَةَ السُّؤالِ ». به درستى كه خداوند، داد و فرياد و تلف كردن مال و پُرخواهشى را دشمن مىدارد. 9- ويژگيهاى دهگانه عاقل « لا يَتِمُّ عَقْلُ امْرِء مُسْلِم حَتّى تَكُونَ فيهِ عَشْرُ خِصال: أَلْخَيْرُ مِنْهُ مَأمُولٌ. وَ الشَّرُّ مِنْهُ مَأْمُونٌ. يَسْتَكْثِرُ قَليلَ الْخَيْرِ مِنْ غَيْرِهِ، وَ يَسْتَقِلُّ كَثيرَ الْخَيْرِ مِنْ نَفْسِهِ. لا يَسْأَمُ مِنْ طَلَبِ الْحَوائِجِ إِلَيْهِ، وَ لا يَمَلُّ مِنْ طَلَبِ الْعِلْمِ طُولَ دَهْرِهِ. أَلْفَقْرُ فِى اللّهِ أَحَبُّ إِلَيْهِ مِنَ الْغِنى. وَ الذُّلُّ فىِ اللّهِ أَحَبُّ إِلَيْهِ مِنَ الْعِزِّ فى عَدُوِّهِ. وَ الْخُمُولُ أَشْهى إِلَيْهِ مِنَ الشُّهْرَةِ. ثُمَّ قالَ(عليه السلام): أَلْعاشِرَةُ وَ مَا الْعاشِرَةُ؟ قيلَ لَهُ: ما هِىَ؟ قالَ(عليه السلام): لا يَرى أَحَدًا إِلاّ قالَ: هُوَ خَيْرٌ مِنّى وَ أَتْقى ». عقل شخص مسلمان تمام نيست، مگر اين كه ده خصلت را دارا باشد:1ـ از او اميد خير باشد. 2ـ از بدى او در امان باشند. 3ـ خير اندك ديگرى را بسيار شمارد. 4ـ خير بسيار خود را اندك شمارد. 5ـ هر چه حاجت از او خواهند دلتنگ نشود. 6ـ در عمر خود از دانش طلبى خسته نشود. 7ـ فقر در راه خدايش از توانگرى محبوبتر باشد. 8ـ خوارى در راه خدايش از عزّت با دشمنش محبوبتر باشد. 9ـ گمنامى را از پرنامى خواهانتر باشد. 10ـ سپس فرمود: دهمى چيست و چيست دهمى؟ به او گفته شد: چيست؟ فرمود: احدى را ننگرد جز اين كه بگويد او از من بهتر و پرهيزكارتر است. 10- نشانه سِفله « سُئِلَ الرِّضا(عليه السلام) عَنِ السِّفْلَةِ فَقالَ(عليه السلام):مَنْ كانَ لَهُ شَىْءٌ يُلْهيهِ عَنِ اللّهِ ». از امام رضا(عليه السلام) سؤال شد: سفله كيست؟فرمود: آن كه چيزى دارد كه از [ياد] خدا بازش دارد. 11- ايمان، تقوا و يقين « إِنَّ الاِْيمانَ أَفْضَلُ مِنَ الاٌِسْلامِ بِدَرَجَه، وَ التَّقْوى أَفْضَلُ مِنَ الاِْيمانِ بِدَرَجَة وَ لَمْ يُعطَ بَنُو آدَمَ أَفْضَلَ مِنَ الْيَقينِ ». ايمان يك درجه بالاتر از اسلام است، و تقوا يك درجه بالاتر از ايمان است و به فرزند آدم چيزى بالاتر از يقين داده نشده است. 12- ميهمانى ازدواج « مِنَ السُّنَّةِ إِطْعامُ الطَّعامِ عِنْدَ التَّزْويجِ ». اطعام و ميهمانى كردن براى ازدواج از سنّت است. 13- صله رحم با كمترين چيز « صِلْ رَحِمَكَ وَ لَوْ بِشَرْبَة مِنْ ماء، وَ أَفْضَلُ ما تُوصَلُ بِهِ الرَّحِمُ كَفُّ الأَذى عَنْه ». پيوند خويشاوندى را برقرار كنيد گرچه با جرعه آبى باشد، و بهترين پيوند خويشاوندى، خوددارى از آزار خويشاوندان است. 14- سلاح پيامبران « عَنِ الرِّضا(عليه السلام) أَنَّهُ كانَ يَقُولُ لاَِصْحابِهِ: عَلَيْكُمْ بِسِلاحِ الاَْنْبِياءِ، فَقيلَ: وَ ما سِلاحُ الاَْنْبِياءِ؟ قالَ: أَلدُّعاءُ ». حضرت رضا(عليه السلام) هميشه به اصحاب خود مىفرمود: بر شما باد به اسلحه پيامبران، گفته شد: اسلحه پيامبران چيست؟ فرمود: دعا. 15- نشانه هاى فهم « إِنَّ مِنْ عَلاماتِ الْفِقْهِ: أَلْحِلْمُ وَ الْعِلْمُ، وَ الصَّمْتُ بابٌ مِنْ أَبْوابِ الْحِكْمَةِ إِنَّ الصَّمْتَ يَكْسِبُ الَْمحَبَّةَ، إِنَّهُ دَليلٌ عَلى كُلِّ خَيْر ». از نشانه هاى دين فهمى، حلم و علم است، و خاموشى درى از درهاى حكمت است. خاموشى و سكوت، دوستىآور و راهنماى هر كار خيرى است. 16- گوشه گيرى و سكوت « يَأْتى عَلَى النّاسِ زَمانٌ تَكُونُ الْعافِيَةُ فيهِ عَشَرَةَ أَجْزاء: تِسْعَةٌ مِنْها فى إِعْتِزالِ النّاسِ وَ واحِدٌ فِى الصَّمْتِ ». زمانى بر مردم خواهد آمد كه در آن عافيت ده جزء است كه نُه جزء آن در كناره گيرى از مردم و يك جزء آن در خاموشى است. 17- حقيقت توكّل « سُئِلَ الرِّضا(عليه السلام): عَنْ حَدِّ التَّوَكُّلِّ؟ فَقالَ(عليه السلام): أَنْ لا تَخافَ أحَدًا إِلاَّاللّهَ ». از امام رضا(عليه السلام) از حقيقت توكّل سؤال شد. فرمود: اين كه جز خدا از كسى نترسى. 18- بدترين مردم « إِنَّ شَرَّ النّاسِ مَنْ مَنَعَ رِفْدَهُ وَ أَكَلَ وَحْدَهُ وَ جَلَدَ عَبْدَهُ ». به راستى كه بدترين مردم كسى است كه يارىاش را [از مردم] باز دارد و تنها بخورد و زيردستش را بزند. 19- زمامداران را وفايى نيست « لَيْسَ لِبَخيل راحَةٌ، وَ لا لِحَسُود لَذَّةٌ، وَ لا لِمُـلـُوك وَفاءٌ وَ لا لِكَذُوب مُرُوَّةٌ ». بخيل را آسايشى نيست و حسود را خوشى و لذّتى نيست و زمامدار را وفايى نيست و دروغگو را مروّت و مردانگى نيست. 20- دست بوسى نه! « لا يُقَبِّلُ الرَّجُلُ يَدَ الرَّجُلِ، فَإِنَّ قُبْلَةَ يَدِهِ كَالصَّلاةِ لَهُ ». كسى دست كسى را نمىبوسد، زيرا بوسيدن دست او مانند نماز خواندن براى اوست. 21- حُسن ظنّ به خدا « أَحْسِنِ الظَّنَّ بِاللّهِ، فَإِنَّ مَنْ حَسُنَ ظَنُّهُ بِاللّهِ كانَ عِنْدَ ظَنِّهِ وَ مَنْ رَضِىَ بِالْقَليلِ مِنَ الرِّزْقِ قُبِلَ مِنْهُ الْيَسيرُ مِنَ الْعَمَلِ. وَ مَنْ رَضِىَ بِالْيَسيرِ مِنَ الْحَلالِ خَفَّتْ مَؤُونَتُهُ وَ نُعِّمَ أَهْلُهُ وَ بَصَّرَهُ اللّهُ دارَ الدُّنْيا وَ دَواءَها وَ أَخْرَجَهُ مِنْها سالِمًا إِلى دارِالسَّلامِ ». به خداوند خوشبين باش، زيرا هر كه به خدا خوشبين باشد، خدا با گمانِ خوشِ او همراه است، و هر كه به رزق و روزى اندك خشنودباشد، خداوند به كردار اندك او خشنود باشد، و هر كه به اندك از روزى حلال خشنود باشد، بارش سبك و خانواده اش در نعمت باشد و خداوند او را به درد دنيا و دوايش بينا سازد و او را از دنيا به سلامت به دارالسّلامِ بهشت رساند. 22- اركان ايمان « أَلاْيمانُ أَرْبَعَةُ أَرْكان: أَلتَّوَكُّلُ عَلَى اللّهِ، وَ الرِّضا بِقَضاءِ اللّهِ وَ التَّسْليمُ لاَِمْرِاللّهِ، وَ التَّفْويضُ إِلَى اللّهِ ». ايمان چهار ركن دارد: 1ـ توكّل بر خدا 2ـ رضا به قضاى خدا 3ـ تسليم به امر خدا4ـ واگذاشتن كار به خدا. 23- بهترين بندگان خدا « سُئِلَ عَلَيْهِ السَّلامُ عَنْ خِيارِ الْعبادِ؟ فَقالَ(عليه السلام):أَلَّذينَ إِذا أَحْسَنُوا إِسْتَبْشَرُوا، وَ إِذا أَساؤُوا إِسْتَغْفَرُوا وَ إِذا أُعْطُوا شَكَرُوا، وَ إِذا أُبْتِلُوا صَبَرُوا، وَ إِذا غَضِبُوا عَفَوْ ». از امام رضا(عليه السلام) درباره بهترين بندگان سؤال شد. فرمود: آنان كه هر گاه نيكى كنند خوشحال شوند، و هرگاه بدى كنند آمرزش خواهند، و هر گاه عطا شوند شكر گزارند و هر گاه بلا بينند صبر كنند، و هر گاه خشم كنند درگذرند. 24- تحقير فقير « مَنْ لَقِىَ فَقيرًا مُسْلِمًا فَسَلَّمَ عَلَيْهِ خِلافَ سَلامِهِ عَلَى الاَْغْنِياءِ لَقَى اللّهُ عَزَّوَجَلَّ يَوْمَ الْقِيمَةِ وَ هُوَ عَلَيْهِ غَضْبانُ ». كسى كه فقير مسلمانى را ملاقات نمايد و بر خلاف سلام كردنش بر اغنيا بر او سلام كند، در روز قيامت در حالى خدا را ملاقات نمايد كه بر او خشمگين باشد. 25- عيش دنيا « سُئِلَ الاِْمامُ الرِّضا(عليه السلام): عَنْ عَيْشِ الدُّنْيا؟ فَقالَ: سِعَةُ الْمَنْزِلِ وَ كَثْرَةُ الُْمحِبّينَ ». از حضرت امام رضا(عليه السلام) درباره خوشى دنيا سؤال شد. فرمود: وسعت منزل و زيادى دوستان. 26- آثار زيانبار حاكمان ظالم « إِذا كَذَبَ الْوُلاةُ حُبِسَ الْمَطَرُ، وَ إِذا جارَ السُّلْطانُ هانَتِ الدَّوْلَةُ، وَ إِذا حُبِسَتِ الزَّكوةُ ماتَتِ الْمَواشى ». زمانى كه حاكمان دروغ بگويند باران نبارد، و چون زمامدار ستم ورزد، دولت، خوار گردد. و اگر زكات اموال داده نشود چهارپايان از بين روند. 27- رفع اندوه از مؤمن « مَنْ فَرَّجَ عَنْ مُؤْمِن فَرَّجَ اللّهُ عَنْ قَلْبِهِ يَوْمَ القِيمَةِ ». هر كس اندوه و مشكلى را از مؤمنى برطرف نمايد، خداوند در روز قيامت اندوه را از قلبش برطرف سازد. 28- بهترين اعمال بعد از واجبات « لَيْسَ شَىْءٌ مِنَ الاَْعْمالِ عِنْدَ اللّهِ عَزَّوَجَلَّ بَعْدَ الْفَرائِضِ أَفْضَلَ مِنْ إِدْخالِ السُّرُورِ عَلَى الْمُؤْمِنِ ». بعد از انجام واجبات، كارى بهتر از ايجاد خوشحالى براى مؤمن، نزد خداوند بزرگ نيست. 29- سه چيز وابسته به سه چيز « ثَلاثَةٌ مُوَكِّلٌ بِها ثَلاثَةٌ: تَحامُلُ الاَْيّامِ عَلى ذَوِى الاَْدَواتِ الْكامِلَةِ وَإِسْتيلاءُ الْحِرْمانِ عَلَى الْمُتَقَدَّمِ فى صَنْعَتِهِ، وَ مُعاداةُ الْعَوامِ عَلى أَهْلِ الْمَعْرِفَةِ ». سه چيز وابسته به سه چيز است: 1ـ سختى روزگار بر كسى كه ابزار كافى دارد، 2ـ محروميت زياد براى كسى كه در صنعت عقب مانده باشد، 3ـ و دشمنىِ مردم عوام با اهل معرفت. 30- ميانه روى و احسان « عَلَيْكُمْ بِالْقَصْدِ فِى الْغِنى وَ الْفَقْرِ، وَ الْبِرِّ مِنَ الْقَليلِ وَ الْكَثيرِ فَإِنَّ اللّهَ تَبارَكَ وَ تَعالى يَعْظُمُ شِقَّةَ الـتَّمْرَةِ حَتّى يَأْتِىَ يَوْمَ الْقِيمَةِ كَجَبَلِ أُحُد ». بر شما باد به ميانهروى در فقر و ثروت، و نيكى كردن چه كم و چه زياد، زيرا خداوند متعال در روز قيامت يك نصفه خرما را چنان بزرگ نمايد كه مانند كوه اُحد باشد. 31- ديدار و اظهار دوستى با هم « تَزاوَرُوا تَحابُّوا وَ تَصافَحُوا وَ لا تَحاشَمُو ». به ديدن يكديگر رويد تا يكديگر را دوست داشته باشيد و دست يكديگر را بفشاريد و به هم خشم نگيريد. 32- راز پوشى در كارها « عَلَيْكُمْ فى أُمُورِكُمْ بِالْكِتْمانِ فى أُمُورِ الدّينِ وَ الدُّنيا فَإِنَّهُ رُوِىَ « أَنَّ الاِْذاعَةَ كُفْرٌ» وَ رُوِىَ « الْمُذيعُ وَ الْقاتِلُ شَريكانِ» وَ رُوِىَ « ما تَكْتُمُهُ مِنْ عَدُوِّكَ فَلا يَقِفُ عَلَيْهِ وَليُّكَ».: بر شما باد به رازپوشى در كارهاتان در امور دين و دنيا. روايت شده كه « افشاگرى كفر است» و روايت شده « كسى كه افشاى اَسرار مىكند با قاتل شريك است» و روايت شده كه « هر چه از دشمن پنهان مىدارى، دوست توهم بر آن آگاهى نيابد». 33- پيمان شكنى و حيلهگرى « لا يَعْدُمُ المَرْءُ دائِرَةَ السَّوْءِ مَعَ نَكْثِ الصَّفَقَةِ، وَ لا يَعْدُمُ تَعْجيلُ الْعُقُوبَةِ مَعَ إِدِّراءِ الْبَغْىِ ». آدمى نمىتواند از گردابهاى گرفتارى با پيمان شكنى رهايى يابد، و از چنگال عقوبت رهايى ندارد كسى كه با حيله به ستمگرى مىپردازد. 34- برخورد مناسب با چهار گروه « إِصْحَبِ السُّلْطانَ بِالْحَذَرِ، وَ الصَّديقَ بِالتَّواضُعِ، وَ الْعَدُوَّ بِالتَّحَرُّزِ وَ الْعامَّةَ بِالْبُشْرِ ». با سلطان و زمامدار با ترس و احتياط همراهى كن، و با دوست با تواضع و با دشمن با احتياط، و با مردم با روى خوش. 35- رضايت به رزق اندك « مَنْ رَضِىَ عَنِ اللّهِ تَعالى بِالْقَليلِ مِنَ الرِّزْقِ رَضِىَ اللّهُ مِنْهُ بِالْقَليلِ مِنَ الْعَمَلِ ». هر كس به رزق و روزى كم از خدا راضى باشد، خداوند از عمل كم او راضى باشد. 36- عقل و ادب « أَلْعَقْلُ حِباءٌ مِنَ اللّهِ، وَ الاَْدَبُ كُلْفَةٌ فَمَنْ تَكَلَّفَ الأَدَبَ قَدَرَ عَلَيْهِ، وَ مَنْ تَكَلَّفَ الْعَقْلَ لَمْ يَزْدِدْ بِذلِكَ إِلاّ جَهْل ». عقل، عطيّه و بخششى است از جانب خدا، و ادب داشتن، تحمّل يك مشقّت است، و هر كس با زحمت ادب را نگهدارد، قادر بر آن مىشود، امّا هر كه به زحمت بخواهد عقل را به دست آورد جز بر جهل او افزوده نمىشود. 37- پاداشِ تلاشگر « إِنَّ الَّذى يَطْلُبُ مِنْ فَضْل يَكُفُّ بِهِ عِيالَهُ أَعْظَمُ أَجْرًا مِنَ الُْمجاهِدِ فى سَبيلِ اللّهِ ». به راستى كسى كه در پى افزايش رزق و روزى است تا با آن خانواده خود را اداره كند، پاداشش از مجاهد در راه خدا بيشتر است. 38- به پنج كس اميد نداشته باش « خَمْسٌ مَنْ لَمْ تَكُنْ فيهِ فَلا تَرْجُوهُ لِشَىْء مِنَ الدُّنْيا وَ الاْخِرَةِ:مَنْ لَمْ تَعْرِفَ الْوَثاقَةَ فى أُرُومَتِهِ، وَ الكَرَمَ فى طِباعِهِ، وَ الرَّصانَةَ فى خَلْقِهِ، وَ النُّبْلَ فى نَفْسِهِ، وَ الَْمخافَةَ لِرَبِّهِ ». پنج چيز است كه در هر كس نباشد اميد چيزى از دنيا و آخرت به او نداشته باش:1ـ كسى كه در نهادش اعتماد نبينى،2ـ و كسى كه در سرشتش كَرم نيابى،3ـ و كسى كه در آفرينشش استوارى نبينى،4ـ و كسى كه در نفسش نجابت نيابى،5ـ و كسى كه از خدايش ترسناك نباشد. 39- پيروزىِ عفو و گذشت « مَا التَقَتْ فِئَتانِ قَطُّ إِلاّ نُصِرَ أَعْظَمُهُما عَفْوً ». هرگز دو گروه با هم روبه رو نمىشوند، مگر اين كه نصرت و پيروزى با گروهى است كه عفو و بخشش بيشترى داشته باشد. 40- عمل صالح و دوستى آل محمّد « لا تَدْعُوا الْعَمَلَ الصّالِحَ وَ الاِْجْتِهادَ فِى الْعِبادَةِ إِتِّكالاً عَلى حُبِّ آلِ مُحَمَّد(عليهم السلام) وَ لا تَدْعُوا حُبَّ آلِ مُحَمَّد(عليهم السلام)لاَِمْرِهِمْ إِتِّكالاً عَلَى الْعِبادَةِ فَإِنَّهُ لا يُقْبَلُ أَحَدُهُما دُونَ الاْخَرِ ». مبادا اعمال نيك را به اتّكاى دوستى آل محمّد(عليهم السلام) رها كنيد، و مبادا دوستى آل محمّد(عليهم السلام) را به اتّكاى اعمال صالح از دست بدهيد، زيرا هيچ كدام از اين دو، به تنهايى پذيرفته نمىشود.

محرم آمد و در دل نوا شد

 

 

 
واین آغاز و اولین کار منظوم و مثنوی بنده ست که برای محرم سرودم و نقد ونظر صمیمانه شمارا پذیرا ام.

 

محرم آمد و در دل نوا  شد

دل ما باز هم تنگ عزا شد
محرم یاد یاران حسین است
طریق عشق وعرفان حسین است
محرم ماه غلطیدن به خون است

محرم ماه جانبازی عون است

به روی گونه ام اشکی دمادم

 گل  یاس  آورد عباس  یادم

محرم قامت  زینب  شده  خم
که شیران بنی هاشم شده کم
اسیری رفت در این  ماه  زینب
رقیه جانش از غمهاست بر لب

حسین بن علی راسش جدا شد

به پیش دخترش برنیزه ها  شد

و زین العابدین بیمار گشته

تن  رنجور  او  تبدار گشته

همه لبریز اشک و خون و آه اند

که   فرزندان زهرا  بی پناه  اند

م.م

 

محرم آمد

 

 

         آقا سلام برغزل اشک ماتمت 

             
بر مسجد و حسینیه و روضه و دمت



چندی گذشت در غم هجران اشک تو  

        
پرمی کشید دل به هوای محرّمت

 

آقا سلام ماه محرّم شروع شد

آمد بهار زخم دل ما و مرهمت


خون می شود دل همه عالم زه قصه ی


آن لحظه های آخر و گودال و آن غمت


در بین روضه غم دل من را گرفته بود

 

وقتی رسید روضه به انگشت و خاتمت


ما بین این همه غم و اشک وفراق وداغ

ای زینب آمدم که شوم یار و همدمت


زینب چه قدر شکل جوان مادرت شدی

 

با صورت کبود و همان قامت خمت

سوپر استار شما کدامک است؟

 محرم دلم مست و لبم مست و سرم مست بخوان ای دل که صبرم رفته از دســت بخوان ای دل محرم آمد از راه بخوان اجر تو با عباس بی دست

گالری عکس محرم

 

شهادت امام باقر

 

شهادت امام باقر «ع» تسلیت باد

این روزها، آسمان مدینه دیگر بار، در پس غروب غم، کز کرده است. بقیع، دوباره سیاه پوشیده است. و باز زخمی عمیق بر جگر شیعه.

این بار، پنجمین ناخدای کشتی ایمان، او که دریا دریا علم، از سینه‏اش جاری بود و واژه واژه عشق، از نگاهش سرازیر، او که از کلامش وحی می‏جوشید و از زبانش باران حدیث می‏بارید، چهره در خاک کشیده است؛ مظلوم و غریب.

نمی‏دانم چرا سرنوشت اهل‏بیت‏رسول صلی‏الله‏علیه‏و‏آله‏وسلم را با اشک و خون گره زده‏اند؟

کوچک بودی که عطش و آتش کربلای بزرگ جدت را دیدی و با آن نگاه کودکانه گریستی؛ آن هنگام که پدرانت را تشنه کام به خاک و خون کشیدند.

سر حسین علیه‏السلام را بر فراز نیزه‏ها به تماشا نشستی، تا به وقتش مراسم مرثیه خوانی صحرای عرفات را برای افشاگری بنی امیه وصیت کنی. ماندی تا دردها را روایت کنی و حدیث زخم بگویی.

فقه، تا همیشه وام‏دار روایت توست. دین، تا هماره مدیون مجاهدت توست.

و حالا، این تویی که در آغوش پدر سجاده نشینت در گوشه‏ی بقیع، آرام گرفته‏ای.

دیگر مدینه صدای نافذ تو را نخواهد شنید.

از این پس، مردم، آرزوی شنیدن فریاد فتوای تو را به گور خواهند برد.

از این پس، هیچ اشکی نخواهد ریخت؛ مگر در پای مظلومیت تو.

از این پس، هیچ آهی از دل بر نخواهد خاست؛ مگر در نفرین آنان که جانت را به زهر کینه ستاندند.

از این پس، همه‏ی مرثیه‏ها، اندوه تو را به سوگ می‏نشینند.

اینک با این چشم گریان، با این دل آتشین و بی‏کران اندوه، با این جان سوخته و این جهان ماتم، چه کنیم؟! با این روزهای تیره‏تر از شب چه بگوییم؟!

ای شب! کاش آن فاجعه را در سیاهی دل خود پنهان می‏کردی و بر دل‏هامان، داغی دیگر به امانت نمی‏گذاشتی! کاش آن حادثه را به چشم نمی‏دیدیم!

اینک مرا به حال دلم واگذارید! بگذارید اندوه این سال‏های غربت را پشت دیوار غریب و سوخته‏ی بقیع بگریم.

بگذارید مزار با خاک یکسان امام باقر علیه‏السلام را، با نم‏نم باران چشم‏هایم، به طواف بنشینم. رهایم کنید تا زیارت نامه‏ی سراسر خون فرزندان رسول اللّه صلی‏الله‏علیه‏و‏آله‏وسلم را، با آه آتشین، ترجیع‏وار زمزمه کنم و در التهاب خاکستری رنگ فراق امام بسوزم.

دیگر هیچ مرهمی، زخم‏های دلم را درمان نمی‏کند و با هیچ نوازشی آرام نمی‏شوم.

در مصیبتی چنین جانسوز، تنها راه چاره اشک است؛ اشک، این چراغ روشن دل، که در تاریکی‏ها راه را می‏نمایاند و درد را به صبوری می‏خواند. آری! اشک، این یگانه دسته گلی که مزارهای بی‏شمع و چراغ بقیع را آذین بسته است.

آری! بقیع، این نماد مظلومیت شیعه در همیشه‏ی تاریخ، زیارتگاه دل‏های عاشقی است که قرار خود را در پس دیوار آن جستجو می‏کنند؛ آن جا که اشک، اجتناب‏ناپذیر است و سوختن ناگزیر.

- See more at: http://www.tebyan-zn.ir/News-Article/persian_literature/2011/10/23/42210.html#sthash.Xje3kRI4.dpuf

 

این روزها، آسمان مدینه دیگر بار، در پس غروب غم، کز کرده است. بقیع، دوباره سیاه پوشیده است. و باز زخمی عمیق بر جگر شیعه.

این بار، پنجمین ناخدای کشتی ایمان، او که دریا دریا علم، از سینه‏اش جاری بود و واژه واژه عشق، از نگاهش سرازیر، او که از کلامش وحی می‏جوشید و از زبانش باران حدیث می‏بارید، چهره در خاک کشیده است؛ مظلوم و غریب.

نمی‏دانم چرا سرنوشت اهل‏بیت‏رسول صلی‏الله‏علیه‏و‏آله‏وسلم را با اشک و خون گره زده‏اند؟

کوچک بودی که عطش و آتش کربلای بزرگ جدت را دیدی و با آن نگاه کودکانه گریستی؛ آن هنگام که پدرانت را تشنه کام به خاک و خون کشیدند.

سر حسین علیه‏السلام را بر فراز نیزه‏ها به تماشا نشستی، تا به وقتش مراسم مرثیه خوانی صحرای عرفات را برای افشاگری بنی امیه وصیت کنی. ماندی تا دردها را روایت کنی و حدیث زخم بگویی.

فقه، تا همیشه وام‏دار روایت توست. دین، تا هماره مدیون مجاهدت توست.

و حالا، این تویی که در آغوش پدر سجاده نشینت در گوشه‏ی بقیع، آرام گرفته‏ای.

دیگر مدینه صدای نافذ تو را نخواهد شنید.

از این پس، مردم، آرزوی شنیدن فریاد فتوای تو را به گور خواهند برد.

از این پس، هیچ اشکی نخواهد ریخت؛ مگر در پای مظلومیت تو.

از این پس، هیچ آهی از دل بر نخواهد خاست؛ مگر در نفرین آنان که جانت را به زهر کینه ستاندند.

از این پس، همه‏ی مرثیه‏ها، اندوه تو را به سوگ می‏نشینند.

اینک با این چشم گریان، با این دل آتشین و بی‏کران اندوه، با این جان سوخته و این جهان ماتم، چه کنیم؟! با این روزهای تیره‏تر از شب چه بگوییم؟!

ای شب! کاش آن فاجعه را در سیاهی دل خود پنهان می‏کردی و بر دل‏هامان، داغی دیگر به امانت نمی‏گذاشتی! کاش آن حادثه را به چشم نمی‏دیدیم!

اینک مرا به حال دلم واگذارید! بگذارید اندوه این سال‏های غربت را پشت دیوار غریب و سوخته‏ی بقیع بگریم.

بگذارید مزار با خاک یکسان امام باقر علیه‏السلام را، با نم‏نم باران چشم‏هایم، به طواف بنشینم. رهایم کنید تا زیارت نامه‏ی سراسر خون فرزندان رسول اللّه صلی‏الله‏علیه‏و‏آله‏وسلم را، با آه آتشین، ترجیع‏وار زمزمه کنم و در التهاب خاکستری رنگ فراق امام بسوزم.

دیگر هیچ مرهمی، زخم‏های دلم را درمان نمی‏کند و با هیچ نوازشی آرام نمی‏شوم.

در مصیبتی چنین جانسوز، تنها راه چاره اشک است؛ اشک، این چراغ روشن دل، که در تاریکی‏ها راه را می‏نمایاند و درد را به صبوری می‏خواند. آری! اشک، این یگانه دسته گلی که مزارهای بی‏شمع و چراغ بقیع را آذین بسته است.

آری! بقیع، این نماد مظلومیت شیعه در همیشه‏ی تاریخ، زیارتگاه دل‏های عاشقی است که قرار خود را در پس دیوار آن جستجو می‏کنند؛ آن جا که اشک، اجتناب‏ناپذیر است و سوختن ناگزیر.

- See more at: http://www.tebyan-zn.ir/News-Article/persian_literature/2011/10/23/42210.html#sthash.Xje3kRI4.dpuf

این روزها، آسمان مدینه دیگر بار، در پس غروب غم، کز کرده است. بقیع، دوباره سیاه پوشیده است. و باز زخمی عمیق بر جگر شیعه.

این بار، پنجمین ناخدای کشتی ایمان، او که دریا دریا علم، از سینه‏اش جاری بود و واژه واژه عشق، از نگاهش سرازیر، او که از کلامش وحی می‏جوشید و از زبانش باران حدیث می‏بارید، چهره در خاک کشیده است؛ مظلوم و غریب.

نمی‏دانم چرا سرنوشت اهل‏بیت‏رسول صلی‏الله‏علیه‏و‏آله‏وسلم را با اشک و خون گره زده‏اند؟

کوچک بودی که عطش و آتش کربلای بزرگ جدت را دیدی و با آن نگاه کودکانه گریستی؛ آن هنگام که پدرانت را تشنه کام به خاک و خون کشیدند.

سر حسین علیه‏السلام را بر فراز نیزه‏ها به تماشا نشستی، تا به وقتش مراسم مرثیه خوانی صحرای عرفات را برای افشاگری بنی امیه وصیت کنی. ماندی تا دردها را روایت کنی و حدیث زخم بگویی.

فقه، تا همیشه وام‏دار روایت توست. دین، تا هماره مدیون مجاهدت توست.

و حالا، این تویی که در آغوش پدر سجاده نشینت در گوشه‏ی بقیع، آرام گرفته‏ای.

دیگر مدینه صدای نافذ تو را نخواهد شنید.

از این پس، مردم، آرزوی شنیدن فریاد فتوای تو را به گور خواهند برد.

از این پس، هیچ اشکی نخواهد ریخت؛ مگر در پای مظلومیت تو.

از این پس، هیچ آهی از دل بر نخواهد خاست؛ مگر در نفرین آنان که جانت را به زهر کینه ستاندند.

از این پس، همه‏ی مرثیه‏ها، اندوه تو را به سوگ می‏نشینند.

اینک با این چشم گریان، با این دل آتشین و بی‏کران اندوه، با این جان سوخته و این جهان ماتم، چه کنیم؟! با این روزهای تیره‏تر از شب چه بگوییم؟!

ای شب! کاش آن فاجعه را در سیاهی دل خود پنهان می‏کردی و بر دل‏هامان، داغی دیگر به امانت نمی‏گذاشتی! کاش آن حادثه را به چشم نمی‏دیدیم!

اینک مرا به حال دلم واگذارید! بگذارید اندوه این سال‏های غربت را پشت دیوار غریب و سوخته‏ی بقیع بگریم.

بگذارید مزار با خاک یکسان امام باقر علیه‏السلام را، با نم‏نم باران چشم‏هایم، به طواف بنشینم. رهایم کنید تا زیارت نامه‏ی سراسر خون فرزندان رسول اللّه صلی‏الله‏علیه‏و‏آله‏وسلم را، با آه آتشین، ترجیع‏وار زمزمه کنم و در التهاب خاکستری رنگ فراق امام بسوزم.

دیگر هیچ مرهمی، زخم‏های دلم را درمان نمی‏کند و با هیچ نوازشی آرام نمی‏شوم.

در مصیبتی چنین جانسوز، تنها راه چاره اشک است؛ اشک، این چراغ روشن دل، که در تاریکی‏ها راه را می‏نمایاند و درد را به صبوری می‏خواند. آری! اشک، این یگانه دسته گلی که مزارهای بی‏شمع و چراغ بقیع را آذین بسته است.

آری! بقیع، این نماد مظلومیت شیعه در همیشه‏ی تاریخ، زیارتگاه دل‏های عاشقی است که قرار خود را در پس دیوار آن جستجو می‏کنند؛ آن جا که اشک، اجتناب‏ناپذیر است و سوختن ناگزیر.

- See more at: http://www.tebyan-zn.ir/News-Article/persian_literature/2011/10/23/42210.html#sthash.Xje3kRI4.dpuf

25دقیقه بیشتر با محبوب

زندگی به سبک شهید همت از زبان همسرش/  اجازه نمی‌داد بروم خرید. می‌گفت: «‌زن نباید زیاد سختی بکشد!» ناراحت می‌شدم. اخم‌هام را که می‌دید می‌گفت: «فکر نکن که آوردمت اسیری؛ هرجا که خواستی برو.» می‌گفت: «‌اصلاً اگر نروی توی مردم، من ازت راضی نیستم. اما چیزی که ازت می‌خواهم این است که فقط گوشت نخر، چیزهای سنگین نخر که خسته شوی. این‌ها را بگذار من انجام بدهم!» می‌خواستم سفره بیندازم که حاجی دستم را گرفت. گفت: «‌وقتی من می‌آیم، تو باید استراحت کنی! من دوست دارم شما را بیشتر در آسایش و راحتی ببینم!» گفتم: «‌من که بالاخره نفهمیدم باید چه جور آدمی باشم! یک روز می‌گفتی می‌خواهی زنت چریک باشد، حالا می‌گویی از جایم تکان نخورم!» شروع کرد به انداختن و مرتب کردن سفره. سرش پایین بود. با صدایی که انگار دوست ندارد، کسی غیر از خودش بشنود، گفت: «‌تو بعد از من سختی‌های زیادی می‌کشی. پس بگذار لااقل این یکی دو‌ روزی که در کنارت هستم، کمی کمکت کنم!» از جمله مواقعی که نسبت به حاجی حسادت می‌کردم، لحظاتی بود که مشغول عبادت می‌شد. صدای اذان را که می‌شنید، سرگرم هر کاری که بود، رهایش می‌کرد و آرام و بی‌صدا می‌رفت و مشغول نماز می‌شد. نیمه‌شب‌ها بلند می‌شد، وضو می‌گرفت و برای این‌که مزاحم خواب ما نباشد، می‌رفت به یک اتاق دیگر. در آن لحظات من اگر بیدار بودم، صدای ناله‌های آرامش را می‌شنیدم؛ صدایی که خیلی آرام بود. برای همه سؤال شده بود که چه طور حاجی با این‌که همیشه در خط مقدم جبهه است و جلوی گلوله دشمن، حتی یک خراش کوچک هم برنمی‌دارد. تا آن‌جا که من یادم می‌آید فقط در عملیات «والفجر چهار» بود که یک ناخنشان پرید. یک روز من به شوخی این مطلب را به حاجی گفتم. خندید. گفت: ‌«اسارت و جانبازی، ایمان زیادی می‌خواهد که من آن را در خودم نمی‌بینم. برای همین از خدا خواسته‌ام شهادت را نصیبم کند؛ آن‌هم فقط روزی که جزو اولیائش پذیرفته شده باشم.» محمدعلی(نیکنامی) وصیت کرده بود: "وقتی پیکرش را برای طواف به حرم می برند مدت بیشتری پای ضریح نگه دارند". به خدام که گفتیم قبول نکردند و گفتند: حرم شلوغه و پیکر ایشون همانطور که با بقیه شهدا وارد می شه همراه بقیه هم خارج می شه. آن روز حدود سی تا چهل شهید را کنار ضریح قرار د اده بودند. مراسم نوحه خوانی هم برگزار شد و بعد شهدا رو طواف دادند. اما وقتی نوبت محمدعلی شد متوجه ریختن قطره های خون از پایین پیکر شدیم و خدام را خبر کردیم. به خاطر اینکه آب خون روی فرش ها می ریخت از تکون دادن پیکر خودداری کردند. حدود بیست و پنج دقیقه طول کشید تا پیکر را توی دو لایه پلاستیکی قرار دادند و دیگه خونی ازش نریخت به خاطر اتفاقی که افتاد، محمدعلی نیم ساعت بیشتر از بقیه کنار ضریح بود و به خواسته اش که توی وصیت نامه اش گفته بود رسید. راوی:خواهر شهید منبع:کتاب من شهید می شوم

25دقیقه بیشتر با محبوب

زندگی به سبک شهید همت از زبان همسرش/  اجازه نمی‌داد بروم خرید. می‌گفت: «‌زن نباید زیاد سختی بکشد!» ناراحت می‌شدم. اخم‌هام را که می‌دید می‌گفت: «فکر نکن که آوردمت اسیری؛ هرجا که خواستی برو.» می‌گفت: «‌اصلاً اگر نروی توی مردم، من ازت راضی نیستم. اما چیزی که ازت می‌خواهم این است که فقط گوشت نخر، چیزهای سنگین نخر که خسته شوی. این‌ها را بگذار من انجام بدهم!» می‌خواستم سفره بیندازم که حاجی دستم را گرفت. گفت: «‌وقتی من می‌آیم، تو باید استراحت کنی! من دوست دارم شما را بیشتر در آسایش و راحتی ببینم!» گفتم: «‌من که بالاخره نفهمیدم باید چه جور آدمی باشم! یک روز می‌گفتی می‌خواهی زنت چریک باشد، حالا می‌گویی از جایم تکان نخورم!» شروع کرد به انداختن و مرتب کردن سفره. سرش پایین بود. با صدایی که انگار دوست ندارد، کسی غیر از خودش بشنود، گفت: «‌تو بعد از من سختی‌های زیادی می‌کشی. پس بگذار لااقل این یکی دو‌ روزی که در کنارت هستم، کمی کمکت کنم!» از جمله مواقعی که نسبت به حاجی حسادت می‌کردم، لحظاتی بود که مشغول عبادت می‌شد. صدای اذان را که می‌شنید، سرگرم هر کاری که بود، رهایش می‌کرد و آرام و بی‌صدا می‌رفت و مشغول نماز می‌شد. نیمه‌شب‌ها بلند می‌شد، وضو می‌گرفت و برای این‌که مزاحم خواب ما نباشد، می‌رفت به یک اتاق دیگر. در آن لحظات من اگر بیدار بودم، صدای ناله‌های آرامش را می‌شنیدم؛ صدایی که خیلی آرام بود. برای همه سؤال شده بود که چه طور حاجی با این‌که همیشه در خط مقدم جبهه است و جلوی گلوله دشمن، حتی یک خراش کوچک هم برنمی‌دارد. تا آن‌جا که من یادم می‌آید فقط در عملیات «والفجر چهار» بود که یک ناخنشان پرید. یک روز من به شوخی این مطلب را به حاجی گفتم. خندید. گفت: ‌«اسارت و جانبازی، ایمان زیادی می‌خواهد که من آن را در خودم نمی‌بینم. برای همین از خدا خواسته‌ام شهادت را نصیبم کند؛ آن‌هم فقط روزی که جزو اولیائش پذیرفته شده باشم.» محمدعلی(نیکنامی) وصیت کرده بود: "وقتی پیکرش را برای طواف به حرم می برند مدت بیشتری پای ضریح نگه دارند". به خدام که گفتیم قبول نکردند و گفتند: حرم شلوغه و پیکر ایشون همانطور که با بقیه شهدا وارد می شه همراه بقیه هم خارج می شه. آن روز حدود سی تا چهل شهید را کنار ضریح قرار د اده بودند. مراسم نوحه خوانی هم برگزار شد و بعد شهدا رو طواف دادند. اما وقتی نوبت محمدعلی شد متوجه ریختن قطره های خون از پایین پیکر شدیم و خدام را خبر کردیم. به خاطر اینکه آب خون روی فرش ها می ریخت از تکون دادن پیکر خودداری کردند. حدود بیست و پنج دقیقه طول کشید تا پیکر را توی دو لایه پلاستیکی قرار دادند و دیگه خونی ازش نریخت به خاطر اتفاقی که افتاد، محمدعلی نیم ساعت بیشتر از بقیه کنار ضریح بود و به خواسته اش که توی وصیت نامه اش گفته بود رسید. راوی:خواهر شهید منبع:کتاب من شهید می شوم

دو ﺳﻪ ﺷﺐ ﻣﺎﻧﺪه ﮐﻪ ﺑﺎ ﮔﺮﯾﻪ ﻣﺒﺎﻫﺎت ﮐﻨﻢ ﺑﻪ ﺣﺴﯿﻨﯿﻪ ﺑﯿﺎﯾﻢ و ﻣﻨﺎﺟﺎت ﮐﻨﻢ دو ﺳﻪ ﺷﺐ ﻣﺎﻧﺪه اﺑﻮﺣﻤﺰه ﺑﺨﻮاﻧﻢ ﯾﺎرب از ﺳﺮ ﺧﻮف و رﺟﺎ ﺑﺎ ﺗﻮ ﻣﻼﻗﺎت ﮐﻨﻢ ﮐﺎش آدم ﺑﺸﻮم ... ﻣﺤﺾ رﺿﺎی دل ﺗﻮ ﭘﯽ ﻋﺼﯿﺎن ﻧﺮوم ، ﺑﻠﮑﻪ ﻣﺮاﻋﺎت ﮐﻨﻢ رﻣﻀﺎن آﻣﺪ و رﻓﺖ و ﻣﻦ ﺑﯿﭽﺎره ﻓﻘﻂ ﺑﺎﯾﺪ اﻇﻬﺎر ﭘﺸﯿﻤﺎﻧﯽ از ﻋﺎدات ﮐﻨﻢ...

شهید علیرضا داوودی

نسخه چاپيارسال به دوستان
با عنوان «بالا‌تر از رهایی»
زندگینامه سردار شهید علی رضا داوودی کتاب شد

خبرگزاری فارس: زندگینامه سردار شهید علی رضا داوودی با عنوان «بالا‌تر از رهایی» به همت نویسنده دفاع مقدس خوزستانی، گردآوری و چاپ شد.

خبرگزاری فارس: زندگینامه سردار شهید علی رضا داوودی کتاب شد

به گزارش خبرگزاری فارس از هفتکل، کتاب «بالا‌تر از رهایی» شامل زندگینامه و وصیت نامه سردار شهید علی رضا داوودی از شهدای محوری این شهرستان و یکی از فرماندهان گردان حضرت سلمان در عملیات کربلای 4 است.

این کتاب توسط یکی از رزمندگان و نویسندگان دفاع مقدس شهرستان هفتکل به نام «روز علی قربانی» جمع‌آوری و منتشر شده که در نوع خود کم نظیر است.

در کتاب بالا‌تر از رهایی، خاطرات کوتاهی از زبان خانواده، دوستان و همرزمان سردار شهید علی رضا داوودی نگاشته شده که خواننده را با روحیات و دوران‌های مختلف زندگی این شهید عزیز آشنا می‌کند.

در مقدمه این کتاب ارزشمند آیاتی از قرآن مجید و همچنین رهنمودهایی از بنیانگذار جمهوری اسلامی ایران حضرت امام خمینی (ره) و رهبر معظم انقلاب در خصوص عظمت و بزرگی شهدای عزیز آورده شده است.

این کتاب با تیراژ 3 هزار جلد توسط انتشارات دانش بیگی و با همکاری کنگره سرداران، امیران و 253 شهید شهرستان هفتکل منتشر شده است.

سردار شهید علی رضا داوودی در سال 1343 در در یک خانواده‌ای مستضعف و مذهبی هفتکل دیده به جهان گشود، تحصیلات ابتدایی و راهنمایی خود را در‌‌ همان زادگاهش با موفقیت سپری کرد و با آغاز جنگ تحمیلی عراق علیه ایران به صف مجاهدان راه حق پیوست.

شهید داوودی همزمان با حضور در جبهه دوران دبیرستان را طی کرد و در آزمون تربیت معلم نیز پذیرفته شد.

این معلم هفتکلی دوران آموزش تربیت معلم خود را در شهرهای یاسوج، مشهد، تهران و دزفول سپری کرد و پس از آن برای خدمت به مردم محروم باغملک رهسپار یکی از روستاهای آن دیار شد و به تعلیم و تربیت پرداخت.

این شهید در عملیات کربلای 4 به عنوان فرمانده یکی از گروهان‌های گردان حضرت سلمان منصوب شد و در تاریخ 4 دی مال سال 1365 در منطقه عملیاتی شلمچه و در‌‌ همان عملیات کربلای 4 به آرزوی خود یعنی شهادت در راه خدا نایل شد.

در جستجوی شهید

 
 در اهواز مسئول انتقال شهدا بودم.یک روز پیرمردی مراجعه کرد وگفت:فرزندم شهید شده ودر اینجاست .باتعجب سراغ لیست شهدا رفتم .اما هرچه گشتیم مشخصات پسر اونبود.پیرمرد اصرار می کرد که آمده تا پسرش رابا خودش ببرد!من هرچه می گفتم که چنین مشخصاتی در میان شهدا نداریم بی فایده بود.پیرمرد مرتب اصرار می کرد.یادم افتاد چند شهید گمنام در مقر داریم .نا خوداآگاه پیرمرد را به کنار شهدای گمنام بردم .شش شهید رادید اما واکنشی نشان نداد.اما با دیدن شهید هفتم جلو آمد فریاد زد:الله اکبر...این فرزند من است.بعد هم اورا در آغوش کشید پسرش را صدا می کرد.اما این شهید هیچ عامل مشخصه ای نداشت !نه پلاک،نه کارت ونه...پیرمرد گفت:عزیزان ،این پسر من است می خواهم اورا با خودم به شهرمان ببرم .

تشییع پیکر شهید دکتر شهریاری (عکس)

از خدا خواستم خودش ما راکمک کند.با دقت یکبار دیگر نگاه کردم.در میان بقایای پیکر شهید تکه های لباس ویک کمربند بود.کمربند پر از گل بود.نا امید نشدم باید نشانه ای پیدا میکردم روی لباس هیچ نشانه ای نبود به سراغ کمربند رفتم .آن را برداشتم   وشستم.چیز خاصی روی آن نبود.بیشتر دقت کردم.ناگهان آثار چند حرف انگلیسی نمایان شد.چهار بار کلمه  mکنار هم نوشته شده بود این یعنی اسم شهید که پدرش ساعتی پیش برای ما گفته بود:میر محمد مصطفی موسوی .پدرش این نشانه را هم گفته بوداین که پسرش اسم خود را اینگونه می نوشته با لطف خدا وتلاش بسیار فهمیدیم این حروف را خود شهید نوشته.وما خوشحال از اینکه این شهید گمنام به آغوش خانواد اش باز گشته .پیکر شهید رابا گلاب شستیم ودر پارچه سفیدی قرار دادیم وروز بعد هم به سوی مشهد فرستادیم .اما این پدر ازکجا می دانست که فرزندش پیش ماست!!

راوی:عباس مشعل پور

منبع:کتاب کرامات شهدا ص۹۹

اسم حضرت زهرا (س)

 

يك بار اتفاق افتاد كه بچه ها چند روز مي گشتند و شهيد پيدا نمي كردند. رمز شكستن قفل و پيدا كردن شهيد، نام مقدس حضرت زهرا (س) بود. 15 روز گشتيم و شهيد پيدا نكرديم. بعد يك روز صبح بلند شده و سوار ماشين شديم كه برويم. با اعتقاد گفتم: «امروز شهيد پيدا مي كنيم، بعد گفتم كه اين ذكر را زمزمه كنيد:
دست و من عنايت و لطف و عطاي فاطمه (س)
منم گداي فاطمه، منم گــــــداي فاطمه (س) »


تعدادي اين ذكر را خواندند. بچه ها حالي پيدا كردند و گفتيم: «يا حضرت زهرا (س) ما امروز گداي شماييم. آمده ايم زائران امام حسين (ع) را پيدا كنيم. اعتقاد هم داريم كه هيچ گدايي را از در خانه ات رد نمي كني.»
همان طور كه از تپه بالا مي رفتيم، يك برآمدگي ديديم.

 كلنگ زديم، كارت شناسايي شهيد بيرون آمد. شهيد از لشگر 17 و گردان ولي عصر (عج) بود.يك روز صبح هم چند تا شهيد پيدا كرديم. در كانال ماهي كه اكثراً مجهو ل الهويه بودند. اولين شهيدي كه پيدا شد، شهيدي بود كه اول مجروح شده بود. بعد او را داخل پتو گذاشته بودند و بعد شهيد شده بود. فكر مي كنم نزديك به 430 تكه بود.بعد از آن شهيدي پيدا شد كه از كمر به پايين بود و فقط شلوار و كتاني او پيدا بود. بچه ها ابتدا نگاه كردند ولي چيزي متوجه نشدند. از شلوار و كتاني اش معلوم بود ايراني است. 15 _ 20 دقيقه اي نشستم و با او حرف زدم و گفتم كه شما خودتان ناظر و شاهد هستي. بيا و كمك كن من اثري از تو به دست بياورم. توجهي نشد. حدود يك ساعت با اين شهيد صحبت كردم، گفتم اگر اثري از تو پيدا شود، به نيت حضرت زهرا (س) چهارده هزار صلوات مي فرستم. مگر تو نمي خواهي به حضرت زهرا (س ) خيري برسد.بعد گفتم كه يك زيارت عاشورا برايت همين جا مي خوانم. كمك كن. ظهر بود و هوا خيلي گرم. بچه ها براي نماز رفته بودند. گفتم اگر كمك كني آثاري از تو پيدا شود، همين جا برايت روضه ي حضرت زهرا (س) مي خوانم. ديدم خبري نشد. بعد گريه كردم و گفتم عيبي ندارد و ما دو تا اين جا هستيم؛ ولي من فكر مي كردم شما تا اسم حضرت زهرا (س) بيايد، غوغا مي كنيد. اعتقادم اين بود كه در برابر اسم حضرت زهرا (س) از خودتان واكنش نشان مي دهيد.
در همين حال و هوا دستم به كتاني او خورد. ديدم روي زبانه ي كتاني نوشته است: «حسين سعيدي از اردكان يزد.» همين نوشته باعث شناسايي او شد. همان جا برايش يك زيارت عاشورا و روضه ي حضرت زهرا (س) خواندم.

راوی:حاج حسین کاجی  

منبع:کتاب کرامات شهدا

میلاد نور

 

 

 

 

اغنیا  مکه روند و فقرا سوی توآیند

جان فدای تو مولا که حج فقرایی

میلاد نور مبارک

 

سلام شب میلاد امام رضادرحرم رضوی دعاگویم

وصیت نامه شهید حجت‌الله رحیمی

تصویر شهید حجت الله رحیمی

عکس شهید حجت الله رحیمی

عکس شهید حجت الله رحیمی

عکس شهید حجت الله رحیمی

عکس شهید حجت الله رحیمی

شهید حجت الله رحیمی

شهید حجت الله رحیمی

شهید حجت الله رحیمی

شهید حجت اله رحیمی

از خونه که می رفت از مادر بزرگش خداحافظی کرد... مادر بزرگش گفت آقا حجت کجا؟

گفت مناطق عملیاتی .... مادر بزرگش گفت دم عیده بمون عزیزم ..

خندید و گفت باید برم شاید شهید شم ..اینجاست که در باغ شهادت بازه ..

چند روز بعد دیدند مسئولین شهر باغملک آمدن منزلشون ...

تعجب کردند .. سکوت عجیبی همراه با بغز مجلس رو فرا گرفته بود .. ناگهان بغزی ترکید ...

حاج آقا هاشمی عمامه از سر درآورد و رو به پدر حجت کرد و گفت انا لله وانا الیه راجعون ..

حجت شهید شد .

وحجت شد شهید نسل سومی ها




بسم رب الشهدا

اتاق آقا حجت توسط خود ایشان سه سال و نیم پیش طراحی شده بوده...

هنگامی که نوزده سال داشتند...

عکس های شهدا را میبینید و عکس های خودش را که کنار ایشان نصب کرده بوده با جملاتی چون:

آخرش حاجتمو من می گیرم و ...

فضای ساده و معنوی اتاق، از کاغذهای روغنی پس زمینه ی دیوار که به عکس شهدا و امام ایشان مزین شده گرفته تا دو مبل کهنه و تمیز،تخت خواب،کتابخانه و رایانه در حجره دوازده متر مربعی شهید حجت را در عکس های زیر میتوانید مشاهده کنید...

شهید حجت بر ورودی آن نوشت حجره شهید حجت رحیمی

الان هم شده نماد و سمبل  جوانان بسیجی نسل سوم انقلاب

حجره شهید حجت

حجره شهید حجت

حجره شهید حجت



متن کامل وصیتنامه مداح بسیجی دانشجوی شهید کربلایی حجت‌الله‌ رحیمی، مسئول بسیج دانشجویی دانشگاه آزاد باغملک به شرح زیر است: بسم رب‌الشهدا و الصدیقین،

هر کس که پیمان والا دارد بیاید/ هر کس هوای کربلا دارد بیاید (فان مع‌العسر یسرا، ان مع‌العسر یسرا)، (پروردگارا تو خود گواهی بر من چه می‌گذرد.) بارالها !خدایا! دوری خانه، پدر، مادر، برادر و خواهر را خدایا ! بی‌خوابی‌های فراوان را خدایا! دنیا و خواری‌هایش و همه چیز خوب و بدش را تحمل می‌کنم، ولی دوری تو را یک لحظه تحمل نخواهم کرد. خدایا! تو را سپاس می‌گزارم که این بار سعادت را نصیبم کردی، تا در راه خودت و اهل بیتت و شهدای خالصت حضور داشته باشم و آرزو دارم خالصانه از من بپذیری. خدایا! چشم طمع به بهشت تو نیز ندارم، زیرا عبادت‌هایم را برای این به درگاهت می‌کنم که تو را لایق عبادت می‌دانم و تو را عادل می‌دانم؛ و می‌دانم تنها بودن در جوار تو سعادت حضور در قیامت توست که انسان را سعادتمند می‌کند. خدایا! سال‌ها و ماه‌هاست که به دنبال دست یافتن به وصال خویش، شهرها و آبادی‌ها و کوه‌ها و دشت‌ها و بیابان‌ها را پشت سر گذاشته‌ام ولی هنوز خود را نشناخته‌ام. با کاروانی از دوستان و عزیزان حرکت کردم، در هر مسیری، بر سر هر کوی و برزنی یکی یکی، از عاشقان و مخلصان تو جدا گشتم، یک یکشان به سوی تو پرواز کردند و شهد شهادت را نوشیدند و این من بودم که از قافله جامانده‌ام. همیشه به یاد شهدا شال عزا بر گردن نهادم و همیشه در این فکر بودم که چگونه می‌توان عاشق شد؛ عاشق الله، شیفته الله تا مرا جز انصار حسین قرار بدهی و درجه رفیع شهادت را نثارم کنی. آری خدای مهربان، این بار نیز دنبال رسیدن به وصال خویش حرکت کردم، شاید به آرزوی خویش دست یابم. خدایا! وقتی اسلام و انقلاب در خطر باشد دیگر این سینه را نمی‌خواهم. خدایا! مکش این چراغ افروخته را و مسوز این سوخته را و مران این بنده آموخته را. معشوقا !اگر بپرسی حجت ندارم، اگر بسنجی بضاعت و اگر بسوزانی طاقت… معبود من! اگر مرا به جرم بگیری تو را به کرم بگیرم و حاشا که کرم تو از جرم من بیشتر است. الهی! اگر با تو دوستی نکردم، دشمنی هم نکردم، گریخته بودم، تا تو مرا خواندی و بر خوان خود نشاندی. خدایا !عاشق در برابر معشوق آن حد عشق می‌ورزد تا که بمیرد، من هم آنقدر عاشق تو هستم که می‌خواهم در راه تو، تکه تکه شوم. خدایا! مرا به صراط شهدا و صراط امام ثابت بدار تا شرمنده آنها نشوم و با روی سفید به دیدارشان بیایم. خدایا! در این سرزمین مقدس و خونین سوگند می‌خورم که تا آخرین نفس پیرو راه امام و شهدای عزیزم باشم. خدایا! من رضای تو را و لقای تو را بر خوشی دنیا ترجیح می دهم. خدایا! اجر و مزد ما را در جوارت به ما عنایت کن. بارالها! هیچ در خودم لیاقت وصل به لقای تو را نمی‌بینم، ولی امیدم به عفو و بخشش توست. خدایا! از جمع یاران جدایم مکن و در مقابل شهدا شرمنده‌ام مساز، زیرا به عشق شهادت به درب خانه‌ات می‌آیم. پروردگارا! تو خود گفتی هر که عاشق من باشد، عاشقش خواهم بود و هر که را عاشق باشم شهیدش می‌کنم و خون بهای شهادتش را نیز خود خواهم پرداخت. خدایا! من عاشق توام، پس خون بهایم را که شهادت است به من پرداخت کن. محبوب من! شهادت را نه برای فرار از مسئولیت اجتماعی و نه برای راحتی شخصی می‌خواهم؛ بلکه از آنجا که شهادت در راس قله کمالات است و بدون کسب کمالات، شهادت میسر نمی‌شود، می‌خواهم و خوشا به حال آنان که با شهادت رفته‌اند. بارالها! جندالله را که با سوگند به ثارالله در سنگر روح‌الله برای شکست عدوالله و استقرار حزب‌الله زمینه ساز حکومت جهانی بقیه‌الله گردیده حمایت فرما. ای سید و مولای من! بگذار این دیدگان دیگر نبینند، بس است هر چه دیده‌اند، بگذار این گوش‌ها دیگر نشنوند، بس است هر چه شنیده‌اند، بگذار این دست و پاها دیگر حرکت نکنند، بس است هرچه جنبیده‌اند. خدایا !دوست دارم تنهای تنها بیایم، دور از هر کثرتی؛ دوست دارم گمنام گمنام بیایم، دور از هر هویتی. خدایا! اگر بگویی لیاقت نداری خواهم گفت: لیاقت کدام یک از الطاف تو را داشته‌ام. یا سیدی و مولای !ابراهیم را گفتی که عزیزترین فرزندش را قربانی کند و او اسماعیل را مهیا کرد، هنگامی که پدر کارد را نزدیک گلوی فرزندش آورد، ندا آمد دست نگهدار، ابراهیم آزمایش خود را (پس) داد ولی اسماعیل هنوز به آن درجه تکامل نرسیده بود… زمان زیادی گذشت که عزیزترین فرزند آدم در راه خدا قربانی شد و آن هم حسین بن علی (ع) بود… پروردگارا! قلبم مالامال عشق تو است و از شوق عشق تو و (عشق) به حسین (ع) تو می‌تپد. جانا! جان ناقابلم که امانت توست را بپذیر و از خطاهایم درگذر که من فراق تو و طاقت و تحمل عذاب تو را ندارم. بارالها! من همان بنده‌ای هستم که سال‌ها در گمراهی به سر برده و عصیان اوامر تو را کرده‌ام، اما اینک معترفم به گناهانم و اقرار می‌کنم به اینکه در اشتباه بوده‌ام، پس از گناهانم در گذر و توفیق لقایت (شهادت) را که نصیب شهدای راهت می‌کنی نصیب من هم کن. بارالها! تو را شکر می‌گویم که به من آگاهی بخشیدی تا اینکه بدانم کیستم و از کجایم و به کجا می‌روم. خدایا !در شهادت چه لذتی است که مخلصان تو به دنبال آن اشک شوق می‌ریزند و این گونه شتابان‌اند. خدایا! هدایتم کن، زیرا می‌دانم که گمراهی چه بلای خطرناکی است. خدایا! هدایتم کن تا ظلم نکنم، زیرا می‌دانم که ظلم چه گناه نابخشودنی است. خدایا ! نگذار دروغ بگویم، زیرا دروغ ظلم کثیفی است. خدایا! محتاجم مکن که تهمت به کسی بزنم، زیرا تهمت، خیانت ظالمانه‌ای است. خدایا! ارشادم کن که بی‌انصافی نکنم، زیرا کسی که انصاف ندارد، شرف ندارد. خدایا! معرفتمان ده که بس بی معرفتیم، صبرمان ده که بسیار عجولیم، بصیرتمان ده که ببینیم آنچه نادیدنی است، کورمان کن که نبایسته‌ها را نبینیم و جز تو منظر نظر نباشد، بینشی عطا کن که اهل ثمر شویم و فکری ببخش تا به عظمتت پی ببریم و معرفتی یابیم، دستی ببخش تا دستگیر باشد و جز تو به سوی کسی دراز نشود، قدمی عطا کن که در راه تو بپیماید و قدرتی که در خدمت تو باشد. پیامبر گرامی اسلام (ص) آورده است هر کس صادقانه آرزوی شهادت کند، خداوند به او ثواب آن را عطا خواهد کرد، هر چند به شهادت نرسد. راه کاروان عشق از میان تاریخ می‌گذرد و هر کس در هر زمان بدین صلا (ندا) لبیک گوید از ملازمان کاروان کربلاست. تمام خاک را گشتم به دنبال صدای تو / ببین باقیست روی لحظه‌هایم رد پای تو خادم‌الشهداء: کربلایی حجت‌الله رحیمی

زندگی نامه شهید سیدمهدی آل عمران(کسی که خدا را در زدن 7تانک عراقی پیداکرد)

یاد شهدا


آهنگر پرشروشور


آهنگری بود که پس از گذران جوانی پر شر و شور، تصمیم گرفت روحش را وقف خدا کند. سال ها با علاقه کار کرد، اما با تمام پرهیزگاری، در زندگیش چیزی درست به نظر نمی آمد، حتی مشکلاتش مدام بیشتر می شد!

روزی دوستی به دیدنش آمده بود پس از اطلاع از وضعیت دشوارش به او گفت: "واقعا عجیب است! درست بعد از اینکه تصمیم گرفتی مرد خدا ترسی بشوی، زندگیت بدتر شده. نمی خواهم ایمانت را تضعیف کنم اما با وجود تمام تلاش هایت در مسیر روحانی، هیچ چیز بهتر نشده!"

آهنگر بلافاصله پاسخ نداد. او هم بارها همین فکر را کرده بودو نمی فهمید چه بر سر زندگیش آمده است! اما نمی خواست سؤال دوستش را بدون پاسخ بگذارد، کمی فکر کرد و ناگهان پاسخی را که می خواست یافت.

این پاسخ آهنگر بود: در این کارگاه، فولاد خام برایم می آورند که باید از آن شمشیر بسازم. میدانی چه طور این کار را می کنم؟ اول فولاد را به اندازه جهنم حرارت میدهم تا سرخ شود. بعد با بی رحمی، سنگین ترین پتک را بر میدارم و پشت سر هم به آن ضربه میزنم تا اینکه فولاد شکلی را بگیرد که می خواهم. بعد آن را در ظرف آب سرد فرو می کنم، بطوریکه تمام این کارگاه را بخار فرا می گیرد. فولاد به خاطر این تغییر ناگهانی دما، ناله می کند و رنج می برد. یک بار کافی نیست، باید این کار را آن قدر تکرار کنم تا به شمشیر مورد نظرم دست بیابم.

آهنگر لحظه ای سکوت کرد. سپس ادامه داد: گاهی فولاد نمی تواند تاب این عملیات را بیاورد. حرارت، ضربات پتک و آب سرد باعث ترک خوردنش می شود. میدانم که از این فولاد هرگز شمشیر مناسبی در نخواهد آمد لذا آن را کنار می گذارم.

آهنگر باز مکث کرد و بعد ادامه داد: می دانم که خدا دارد مرا در آتش رنج فرو می برد. ضربات پتکی را که بر زندگی من وارد کرده پذیرفته ام و گاهی به شدت احساس سرما می کنم، انگار فولادی باشم که از آب دیده شدن رنج می برد. اما تنها چیزی که می خواهم این است: "خدای من، از کارت دست نکش، تا شکلی که تو می خواهی، به خود بگیرم. با هر روشی که می پسندی، ادامه بده، هر مدت که لازم است، ادامه بده... اما هرگز مرا به میان فولادهای بی فایده پرتاب نکن!"

آخرین مد


اشتباه عاشق میشوند

به جای شمع

گرد چراغ های بی احساس خیابان میمیرند.


خدایا . . .


هرچنــــد وقــــت یکبـــــار به من یـــــــــــــادآوری کن :

نامحــــــــــرم نامحــــــــــــــــرم است . . .


چه در دنیــــــای حقــــــیقی . . . چه در دنیای مجـــــازی . . .

یادمـــــان بینــــــداز فاطـمــــــه (س) را که از نابینـــــــا رو می پوشاند . . .

يا صاحب الزمان....


اللهم عجل لوليك الفرج....


دارد حناي توبه و شرمي كه داشتم

پيش عزيز فاطمه بي رنگ ميشود

باهر گناه فاصله ميگيرم از شما

كم كم وجب وجب دو سه فرسنگ ميشود

آقا ببخش بسكه سرم گرم زندگيست

كمتر دلم براي شما تنگ ميشود .


آماده سازي و چراغاني جشن نيمه شعبان


كلاس اول ...

كلاس اول ...

صد بار گفته بودي : سارا پدر ندارد

از آسمان هفتم اصلا خبر ندارد

سارا نگاه خيسش بر آسمان نشسته

بر شيشه ها نوشته سارا كه پر ندارد

هرروز گفته با خود : باباي من مي آيد

بابا پريده اما سارا خبر ندارد

بر دفترش نوشتي بابات مرده سارا

او گفت جمله ي تو ربطي به پر ندارد !

"باباي مٌرده " را او "باباي مَرده " خوانده

آخر كلاس اول زير و زبر ندارد

بابا پريده امشب باور نكرده سارا

باباي اوكجاو مردي كه سر ندارد...




خانــــــــــــــوم شماره بدم ؟؟؟؟؟؟؟

خانــــــــــــــوم شماره بدم ؟؟؟؟؟؟؟

خانوووووووم….شــماره بدم؟؟؟؟؟؟

خانوم خوشــــــگله برسونمت؟؟؟؟؟؟؟

خوشــــگله چن لحظه از وقتتو به مــــا میدی؟؟؟؟؟؟

اینها جملاتی بود که دخترک در طول مســیر خوابگاه تا دانشگاه می شنید!

بیچــاره اصـلا" اهل این حرفـــــها نبود…این قضیه به شدت آزارش می داد
تا جایی که چند بار تصـــمیم گرفت بی خیــال درس و مــدرک شود و

به محـــل زندگیش بازگردد.

روزی به امامزاده ی نزدیک دانشگاه رفت…

شـاید می خواست گله کند از وضعیت آن شهر لعنتی….!

دخترک وارد حیاط امامزاده شد…خسته… انگار فقط آمده بود گریه کند…دردش گفتنی نبود….!!!!

رفت و از روی آویز چادری برداشت و سر کرد…وارد حرم شدو کنار ضریح

نشست.زیر لب چیزی می گفت انگار!!! خدایا کمکم کن…

چند ساعت بعد،دختر که کنار ضریح خوابیده بود با صدای زنی بیدار شد…

خانوم!خانوم! پاشو سر راه نشستی! مردم می خوان زیارت کنن!!!

دخترک سراسیمه بلند شد و یادش افتاد که باید قبل از ساعت ۸ خود را

به خوابگاه برساند…به سرعت از آنجا خارج شد…وارد شــــهر شد…

امــــا…اما انگار چیزی شده بود…دیگر کسی او را بد نگاه نمی کرد..!

انگار محترم شده بود… نگاه هوس آلودی تعـقــیبش نمی کرد!

احساس امنیت کرد…با خود گفت:مگه میشه انقد زود دعام مستجاب شده باشه!!!!

فکر کرد شاید اشتباه می کند!!!

اما اینطور نبود!یک لحظه به خود آمد…

دید چـــادر امامــزاده را سر جایش نگذاشته…!

ياعلي

پسر نابینا.


پسر نابینا.
پسری نابینا بدلیل مشکلات زندگی گدایی می کرد .کنار خیابان نشسته بود و کلاهی جلوی پاهای خود گذاشته بود . همراهش یک تخته سیاه بود که روی آن نوشته شده بود:.
"نابینا هستم، کمکم کنید!"
یک روز گذشت،اما فقط چند سکه در کلاه پسر انداخته شد.پسر با این سکه ها یک نان کوچک برای خودش خرید و روز دوم همچنان در کنار خیابان نشست
معلم دانشگاه از کنارش گذشت، با همدردی در کلاه پسر پولی انداخت. وقتی که نگاهش به جمله روی تخته سیاه افتاد، چند دقیقه با خود فکر کرد و جمله قبلی را پاک کرد و کلمات دیگری نوشت ..
بعد از آن، پسر نابینا متوجه شد که افراد بیشتری به او برای تهیه غذا لباس و ... کمک می کنند .روز دوم با شنیدن صدای قدم زدن مرد صدای پایش را شناخت و از او پرسید:جناب آقا، می دانم شما کیستید ؟ دیروز به من کمک کردید. از شما تشکر می کنم. اگر ممکن است بگویید چه اتفاقی افتاده است ؟ .
مرد خندید و گفت:تغییرات کوچکی روی تخته سیاه دادم و نوشتم :
"امروز روز زیبایی است.اما من نمی توانم آن راببینم"

هر زنی زیباست



هر زنی زیباست
پسركی از مادرش پرسید : مادر چرا گریه می كنی؟
مادر فرزندش را در آغوش گرفت و گفت : نمی دانم عزیزم ، نمی دانم
پسرك نزد پدرش رفت و گفت : بابا ، چرا مامان همیشه گریه می كند؟ او چه می خواهد؟
پدرش تنها دلیلی كه به ذهنش می رسید ، این بود : همه ی زنها گریه می كنند ، بی هیچ دلیلی
پسرك متعجب شد ولی هنوز از اینكه زنها خیلی راحت به گریه می افتند، متعجب بود
یكبار در خواب دید كه دارد با خدا صحبت می كند،
از خدا پرسید: خدایا چرا زنها این همه گریه می كنند؟
خدا جواب داد : من زن را به شكل ویژه ای آفریده ام .
به شانه های او قدرتی داده ام تا بتواند سنگینی زمین را تحمل كند
به بدنش قدرتی داده ام تا بتواند درد زایمان را تحمل كند
به دستانش قدرتی داده ام كه حتی اگر تمام كسانش دست از كار بكشند ، او به كار ادامه دهد
به او احساسی داده ام تا با تمام وجود به فرزندانش عشق بورزد ، حتی اگر او را هزاران بار اذیت كنند
به او قلبی داده ام تا همسرش را دوست بدارد ، از خطاهای او بگذرد و همواره در كنار او باشد
و به او اشكی داده ام تا هرهنگام كه خواست ، فرو بریزد .
این اشك را منحصرا برای او خلق كرده ام تا هرگاه نیاز داشت بتواند از آن استفاده كند
زیبایی یك زن در لباسش ، مو ها ، یا اندامش نیست .
زیبایی زن را باید در چشمانش جست و جو كرد،
زیرا تنها راه ورود به قلبش آْنجاست


     لبخند زن در دو موقع آسمانی و فرشته مانند است . یکی هنگامی که برای اولین بار با لبخند به معشوق می گوید دوستت دارم ودیگر هنگامی که برای اولین بار به روی نوزادش لبخند می زند -

ویکتور هوگو

نامه دختری به امام رضا



نامه یک دختر به امام رضا


یه دختری شغل باباش رفتگر شهرداری بود؛

دختره با هزاران آرزو وامید می خواست مثل همه زندگی کند؛ می

خواست شوهری با آبرو با کلاس

داشته باشه؛

به خاطر شغل باباش که رفتگر بود کسی در این خونه رو نمی زد؛

یه روز دلش شکست یه نامه ای به امام رضا نوشت ؛تو نامه اش نوشته

 بود:

« السلام علیک یا غریب الغربا

السلام علیک یا معین الضعفاءوالفقرا

السلام علیک یا امام رضا

یا امام رضا دلم خیلی پره ؛منم جووونم آرزو دارم امید دارم؛به خاطر

اینکه شغل بابام  رفتگر شهرداریه؛ کسی در این خونه رو نمی زنه وكسي به خواستگاري من

نمياد؛یا امام رضا نمی دونم چیکار

کنم؛یا امام رضا؛امیدمو نا امید نکن؛یا امام رضا قلب و دلم رو

نشکن؛یا امام رضا قربونت

برم.................» حرفای دلش رو نوشت ؛گریه هاش رو کرد؛ دلش

 رو خالی کرد؛آدرس خونه رو تو نامه

نوشت ؛

اومد حرم امام رضا نامه رو داخل ضریح انداخت؛

چند ماهي گذشت؛

 خانواده ای از تهران برا زیارت اومده بودن مشهد ؛ بیماری پدر خانواده چشم

درد بود؛ دکترها گفته بودند که باید

عمل کنه؛احتمال  اینکه بیناییش رو از دست بده؛ زیاد بود؛چند

روز اونجا موندن؛ پسر خانواده رفت

پیش یکی از خادمهای حرم ؛گفت:بابام مریضه؛ شاید چشماش رو

 از دست بده ؛خواهش می

کنم ؛روزی که ضریح رو غبار آلود می کنید ؛من یه کم غبار داخل

ضريح رومی خوام برا شفای چشمای بابام؛بهش

گفتند :فلان روز ضریح رو غبار گیری میکنیم ؛بیا بهت میدیم؛بعداز

 مدتی پسره اومد مشهد به خادمهای

حرم گفت: اومدم برا گرفتن غبار داخل ضریح؛خادمها از تو

ضریح همان نامه را برداشتند؛ یه کم غبار داخلش

ریختند؛ اون رو بسته بندی کردند؛ به پسره دادند؛پسره بسته را گرفت

آورد تهران برا باباش وقتی بسته رو باز

کرد ؛نامه رو دید  ؛دید نامه یه دختر به امام رضاست؛

الهی قربانت برم

یا امام رضا ،الهی من فدات

بشوم؛الهی قربان آن غریبیت بشوم؛

گریه امانش رو بریده بود مامانش بهش گفت :چی شده پسرم؛

گفت:مامان امام رضا بهم نامه داده؛

امام رضا برام یه همسفر پیدا کرده؛

امام رضا برام همسر پیدا کرده ؛

مادر می خواهم بریم مشهد  به همان آدرسی که تو این نامه نوشته؛

من دختری را که امام رضا بهم معرفی کرده رو میخواهم؛

غبار را به باباش داد به چشماش بماله؛

بعد یه مدتی چشمای باباش خوب شدند؛ همگی آمدند پا بوس امام رضا ؛

زیارت کردند؛ بعدش رفتند به همان آدرس؛در زدند؛به بهانه پرسيدن  يك آدرس ؛

گفتند ما غریبیم؛

می شود بیاييم داخل؛ صاحب خانه  راهشان داد؛

یه مدتی نشستند نا خود آگاه چشمانشان گریان شد؛

گفتند: ما اآمديم خواستگاری قضیه رو بهشان گفتند؛

پسره دختر را به عقد خودش درآورد؛

یك جشن مفصل براش گرفت وبا خودش به تهران برد؛

ای امام رضا می شه یه کارت دعوت هم  به ما بدهی؟

یا امام رضا می شود دل مارا هم رضا رضاییی کنی

یا امام رضا ؛یارئوف و یا رحیم

می شود مشکلات مارا هم حل کنی؟

دل منم شکسته؛ قلب منم شکسته؛ میشه مرحم زخمهای دل منم باشی؟

نمی دانم کسانی که الان دارند می خوانند چه آرزویی دارند؟

نمی دانم تو دلتون چی میگذره؟

نمی دانم دلت الان هواش رو کرده؟

نمی دانم تا حالا راحت باهاش حرف زدید یا نه؟

نمی دانم تا حالا ازش کمک خواستید یانه؟

این رو میدوانم هر که بره دست خالی بر نمی گردد؛

الهی قربانت بروم؛یا امام رضا

چه قدر حرف ناگفتنی دارید که باهاش بزنید؟

می خوام بهتون بگم ؛

ای برادرم؛ای خواهرم

یکی هست که اگر صداش بزنید جوابتون رو میده؟!

چه قدر ازش کمک خواستید وانجام نداده؟

میخواهم نتیجه ای که میگیرید؛ ازخواندن این داستان رو برام تو

نظراتون برام بفرستید ممنون  می شوم؛

 

چیزی که اعتقاد دارم را برايتان می نویسم؛

1-هرکسی بار اولش باشه بره مشهد؛ حرم امام رضا هر آرزویی کند

بر آورده می شه؛پس مواظب آرزو

هاتون باشید

2-هرکسی بعداز ازدواجش اولین سفرش رو مشهدمقدس و زیارت امام

رضا قرار  بدهد ؛بدون آن  که ؛آن

 زوج  بفهمند؛ امام رضا هدیه بهشان میدهد؛

 اینهای رو که گفتم یه حقیقته!

بنده خدایی زمانی که ازدواج کرد

 رفت مشهد واومد ؛طولی

 نکشید زمینی خرید و صاحب خانه شد؛ وبااینکه خودش می گفت دستم

 خالی بوده؛!!!

منم از همه کسانی که زحمت کشیدند نوشته هام رو خواندند؛

می خواهم اگر مشکلی دارن برن پیش امام رضا واگر تازه ازدواج

کردند یا قرارهست؛ ازدواج کنند؛ حتما

اولی سفرشان؛ را زیارت امام رضا قرار بدهند؛

                                                                                          ممنونم ازهمه شما

                                                                                                               موفق ومؤيد و خوشبخت باشید 

 

نایت اسکین

هرجا که عشق است ثروت و موفقيت هم هست!

هرجا که عشق است ثروت و موفقيت هم هست!

زني از خانه بيرون آمد و سه پيرمرد را با چهره های زیبا جلوي در ديد.
به آنها گفت: « من شما را نمي شناسم ولي فکر مي کنم گرسنه باشيد، بفرمائيد داخل تا چيزي براي خوردن به شما بدهم.»
آنها پرسيدند:« آيا شوهرتان خانه است؟»
زن گفت: « نه، او به دنبال کاري بيرون از خانه رفته.»
آنها گفتند: « پس ما نمي توانيم وارد شويم منتظر می مانیم.»
عصر وقتي شوهر به خانه برگشت، زن ماجرا را براي او تعريف کرد.
شوهرش به او گفت: « برو به آنها بگو شوهرم آمده، بفرمائيد داخل.»
زن بيرون رفت و آنها را به خانه دعوت کرد. آنها گفتند: « ما با هم داخل خانه نمي شويم.»
زن با تعجب پرسيد: « چرا!؟» يکي از پيرمردها به ديگري اشاره کرد و گفت:« نام او ثروت است.» و به پيرمرد ديگر اشاره کرد و گفت:« نام او موفقيت است. و نام من عشق است، حالا انتخاب کنيد که کدام يک از ما وارد خانه شما شويم.»
زن پيش شوهرش برگشت و ماجرا را تعريف کرد. شوهـر گفت:« چه خوب، ثـروت را دعوت کنيم تا خانه مان پر از ثروت شود! » ولي همسرش مخالفت کرد و گفت:« چرا موفقيت را دعوت نکنيم؟»
فرزند خانه که سخنان آنها را مي شنيد، پيشنهاد کرد:« بگذاريد عشق را دعوت کنيم تا خانه پر از عشق و محبت شود.»
مرد و زن هر دو موافقت کردند. زن بيرون رفت و گفت:« کدام يک از شما عشق است؟ او مهمان ماست.»
عشق بلند شد و ثروت و موفقيت هم بلند شدند و دنبال او راه افتادند. زن با تعجب پرسيد:« شما ديگر چرا مي آييد؟»
پيرمردها با هم گفتند:« اگر شما ثروت يا موفقيت را دعوت مي کرديد، بقيه نمي آمدند ولي هرجا که عشق است ثروت و موفقيت هم هست! »

آری... با عشق هر آنچه که می خواهید می توانید به دست آوردید

جوانمرد


 
جوانمردي ازبياباني مي گذشت. از مسافتي دور آدمي را ديد نقش بر زمين، خواهان كمك. با سرعت تمام به سوي او شتافت. غريبي بود .تشنه و گرسنه. در حال جان كندن. از اسب پايين آمد، مشك آب را بر لب هاي خشكيده او گذاشت. آنقدر آبش داد تا سيراب شد. غریبه جاني دوباره گرفت و رمقي تازه پيدا كرد. اما به جاي آن كه شكوفه هاي مهر وعاطفه را تقديم منجي خويش كند، تيغ بر او كشيد و تا مي توانست از نامردي و قساوت دريغ نكرد.
آنگاه پيكر مجروح و زخم خورده او را در آن بيابان برهوت رها كرد، سوار اسب او شد كه برود… جوانمرد كه هنوز نيمه جاني در بدنش بود، با اشاره او را صدا كرد و گفت: از كاري كه كردي در هيچ مجلسي سخن مگو! مرد از سر شگفتي علت اين امر را جويا شد.
او پاسخ دادو گفت: تو اكنون يك جوانمرد را كشتي. اما اگر بيان اين موضوع نقل مجالس شود، فتوت و جوانمردي كشته خواهد شد. آنگاه هيچ مرد رشيدي را نخواهي يافت كه در بيابان دست افتاده اي را بگيرد....